رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

رادين نفس من

خوشگذرونی با خاله آدا

رادین: مامان راستی خاله راضی نیا (خاله راضی اینا) یه ماشین جدید خریدن من با تعجب: ا جدی!!! رادین: آره مامان. تازه ماشینشون خیلی هم خیلی خوشگله. سوئیچم نداره. خیلی هم توش راحته من با دو تا شاخ رو سرم: حالا تو این اطلاعاتو از کجا آوردی؟ رادین: خاله آدا گفت. اونروز که اومد پیشم JUMPING کردیم. تو رفته بودی رو سرت رنگ بذاری. - دو سه روز پیش خاله آدا اومده بود پیشت و کلی با هم خوش گذرونده بودین. JUMPING , WALKING , STAND UP , SIT DOWN و ... کلی بدو بدو تو خونه و با این کارها حسابی بهتون خوش گذشته بود. ...
28 بهمن 1391

حاضر جوابی

خاله راضی تلفن کرده و رادین گوشی رو برداشته. - الو ، بله! - سلام رادینی ، چطوری ؟ - خوبم - رادین میدونی من کیم؟منو می شناسی؟ - فقط زنگ زدی بپرسی من کیم؟ البته به یک لحن کاملا طلبکارانه و یک قیافه جدی! (گاهی خودم هم باورم نمیشه که داری بزرگ میشی و میتونی این مدل جواب بدی) ...
28 بهمن 1391

کی خوشگله؟

  رادین و بابایی با هم TVنگاه میکنند. منم کنارشون دراز کشیدم و کتاب میخونم. (درد هم داشتم) تو کانال MBC3 یکی از مجریان برنامه خانم بانمکیه. حالا رادین از تو همه حرفاش یک کلمه تسلی رو یاد گرفته اسمشو گذاشته تسلی. با بابایی دوتایی سر به سر میگذارن و تسلی تسلی میکنند و میخندن. میگم رادین خیلی این خانم تسلی رو دوست داری؟ گفت: آره. من: خیلی خوشگله؟ رادین: آره من: من خوشگل ترم یا این تسلی؟ رادین: خوب تو !!!!! من: رادین اصلا به نظر تو کی خیلی خوشگله؟ از همه خوشگل تره؟ رادین: خاله مرضی!!! من: حتی از من؟ رادین: آره خاله مرضی خیلی خوشگله. از همه همهههههههه!!1! (فهمیدم خاله مرضی حق داره میگ...
28 بهمن 1391

شیرین زبانیهای این روزها

کارهات همه قشنگه و حرفهات همه شیرین ولی بعضی هاش که یادمه اینجا مینویسم. البته بیشتر مناسب حال و هوای این روزهای ماست ولی باز هم قشنگه. - تو روزهای استراحت مطلقی من اومدی دراز کشیدی کنارم و گفتی مامان بگو داری به چی فکر میکنی؟ خوب منم پرسیدم رادین جان داری به چی فکر میکنی؟ گفتی دارم به حرف خدا فکر میکنم. مگه چی گفته؟ آخه من بهش گفتم خدا میشه تورفن (لطفا) به مامانم نی نی بدی؟ خدا گفت بله پسرم! اگه تو بخوابی بیدار بشی من یه نینی به مامانت میدم.!!! (اینو بگم که این روزها خودت خیلی چیزها که تو ذهنت هست میایی میگی مامان بپرس مثلا چی یا بگو چی میگی و از این چیزها) - یه روز رفتی نشستی کنار عکس بزرگ و خیلی از ته دل و با افسوس و عین آدم ...
18 بهمن 1391
1